مردی با احساس تمام عاشق دختری شد .. دختری در تمام مدتی که مرد در تب و تاب بود بی تفاوت و بیخیال به پسری که دوست داشت فکر میکرد ، روزی از روزها مرد با خود اندیشید شاید دخترک مرا دوست ندارد ، دلش از این فکر لرزید با خود گفت ولی من او را دوست دارم پس چه کنم ، موضوع را با دخترک در میان گذاشت ، دخترک بی تفاوت نگاهی به آسمان انداخت نگاهی به زمین و خیره در چشمان مرد گفت ؛ احساست درست است علاقه ای به تو ندارم .. مرد در خود شکست اشک میریخت و روزها و شبها شیون و ناله سر میداد .. از قرار دختر نیز از پسر محبوبش باز ماند و دوباره بر سر راه مرد قرار گرفت .. مرد دوباره ابراز علاقه کرد و از دختر خواست تا با او همراه شود تا پایان زندگی ... دختر با تیزهوشی سوال کرد به چه دلیل ؟ مرد پاسخ داد : به این دلیل که تنها تو مرا رام میکنی ، و مرا به تعالی خداوندی میرسانی ... دختر : مبهوت شد ، یعنی چه ؟ مرد گفت : یعنی تمام قصد خداوند از عبادت نماز و روزه وخمس و جهاد این است که نخوت و غرور انسان از بین برود و به بندگی نائل و من در وجود تو بندگی را دیدم و از بندگی در تو به بندگی در خداوند رسیدم ... دختر گریست ..و با مرد همراه شد ...&&&
naghmehdavoodi از نظرم هر چی خدا به ما داده بهترین هست .مثل پدرومادرم که بهترین والدین دنیا هستند یا خواهرهام و برادرام . همین طور همسرم بهترین و شریف ترین مرد روی زمین هست و دخترم که بی نظیره زندگیم بسته به زندگی تک تکشون هست |